تیاراتیارا، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

تیارا گلی

کفشدوزک 2 ساله من(2)

در حال ناخنک زدن به کیک شام که شامل الویه ،سوسیس بندری،فلافل ،سالاد توپی ،سالاد ماکارونی ،سالاد فصل و دسر شامل شارلوت انار ،ژله خرده شیشه ،سورپرایز (قلبی) ،رنگین کمان بود وهمه را خودمون درستیدم به جز فلافل تیارا خانم در حال ناخنک زدن به میز شام      این هم گیفت بچه ها چون پاکت کفشدوزکی پیدا نکردم و وقت نبود پاکت قرمز ومشکی درست کنیم واز اونجایی که تیارا عاشق باب اسفنجی است براش پاکت باب اسفنجی خریدیم که یک قاب عکس و یک مداد اتود داخلش گذاشتیم و به بچه های ناز نازی دادیم این هم هدیه مامانی وبابایی به تیارای قشنگم  + یک کتاب که دادم اختصاصی برات ش...
16 آبان 1391

کفشدوزک 2 ساله من

کفشدوزک عزیزم بالاخره جشن تولد 2 سالگیت روز 12 آبان حدود یک ماه زودتر به دلیل ماه محرم خونه بابا هدایت اینا برگزار شد . بگذریم که اون شب من خیلی استرس داشتم و خیلی حرص خوردم اما ظاهرا به مهمونای عزیز خیلی خوش گذشته و شبی پر از خاطره برای همه بود . چیزی که ناراحتم کرد اینکه نتونستم کلیپتو پخش کنم و تلویزیون وصل نمی شد و ازت عکس گرفته بودم وروی شاسی و میخواستم برات روش یادگار ی بنویسند که متاسفانه با هیچ چیز نشد روش بنویسیم و پشت شاسی برات نوشتند.این هم چند تا از عکسهای تولد البته هنوز همه عکسهای اون شب را ندارم وباید از دوربینهای مختلف جمع آوری کنم حدود 33 تا مهمون داشتیم و همه خیلی زحمت کشیدند .مرسی هز همه مهمونای عزیزمون امیدوارم بتونیم محب...
15 آبان 1391

دغدغه های جشن تولد کفشدوزک خانم

جونم برات بگه که چون تولدت توی ماه محرمه تصمیم گرفتم برات یک جشن توی آبان ماه و قبل از ماه محرم بگیرم اون هم با تم کفشدوزک حدود یک ماهی میشه که در گیرش بودم اما عملا هیچ کاری نمی کردیم .بالاخره تصمیم گرفتیم 18 آبان بگیریم یعنی 1 ماه جلوتر که چند روز پیش متوجه شدیم همان شب دایی کاظم اینا جشن عروسی دعوت دارند و مجبور شدیم تاریخشو عوض کنیم .   از اونجایی که هیچ انتخاب دیگه ای جز 12 آبان نداشتیم و هیچکاری نکردیم . سریع با بابایی دست بکار شدیم .بابایی سه روزه که درگیر درست کردن کفشدوزک ها است . با خاله ریحانه مهربون توی شرکت لیبل نوشابه و نوش جان و ساعت را درست کردیم .لباستو که 20 روز پیش دادم به خانم پاینده بدوزه و قراره 8 آبان آم...
7 آبان 1391

پروژه از شیرگرفتن عسلک

دختر قشنگم : قصه از اونجا شروع شد که وقتی برای چکاپ 21 ماهگیت پیش دکتر بردمت .آقای دکتر ایران پور گفت دیگه باید از شیر بگیریش چون دندونات پوسیدگی داره و خوب هم غذا نمی خوری .برخلاف میل باطنیم که همیشه قصد داشتم دو سال کامل بهت شیر بدم با حرفهای آقای دکتر به حرفهای دکتر فکر کردم و با مشورت چند نفر و دندانپزشک به این نتیجه رسیدم که باید از شیر بگیرمت . این کار برام خیلی سخت بود چون هم اینکه خیلی به شیر وابسته بودی و به هیچ عنوان بدون ممه نمیخوابیدی وتا صبح هم شیر میخوردی . ظهرها با اینکه کلافه خواب بودی نمیخوابیدی و منتظر برگشتنم از سر کار بودی تا شیر بخوری و بخوابی الهی قربونت برم از طرفی هم خودم عاشق اون لحظات شیر خوردنت بودم .خلاصه ب...
30 مهر 1391

روز جهانی کودک مبارک

دخترم ، کودکم ،عزیزم تیارای نازنینم روزت مبارک جهان، بی خنده های تو معنا نخواهد داشت. اگر تو نباشی، هیچ بهاری ـ حتی اگر لبریز شکوفه باشد ـ دیدن ندارد. اگر تو نبودی، باران ها همه دلگیر می شدند و هیچگاه عاشقانه زیر باران ها، بی چتر لبخند نمی زدم. اگر تو نبودی، آسمان با همه حجم آبی اش دلگیرتر از چهار دیواری کوچکی می شد که به زندانی کوچک بیش نمی ماند. اگر تو نبودی، شمعدانی های لب پنجره، این گونه زیبا گل نمی کردند و عطر سیب، دیگر معنایی نداشت. اگر تو نبودی زندگی به این زیبایی نبود تیارای نازنین  من  ...
17 مهر 1391

تیارا و بالانس

تیارا جونم خیلی وحشتناک کارهای النا را تقلید میکنی و هر کاری میکنه وهر حرفی می زنه شما هم تکرار میکنی . مثلا چند روز پیش النا اومد پیش من و گفت عمه امروز توی مدرسه ..... شما هم دقیقا به من گفتی عمه امیوز توی مدسه ... الهی قربون اون شیرین زبونیات برم / این عکس هم مربوط به یک تقلید دیگه شماست که مدام این کار رو انجام میدی و میگی بالانس بزنم ...
13 مهر 1391

النا قهر کرده

از اونجایی که با النا هر روز پیش هم هستید هروز هم با هم دعوا میکنید و قهر وجیغ و داد اما فقط چند دقیقه است و ما پنجشنبه و جمعه که خونه خودمون هستیم النا تلفن میکنه و میگه عمه گوشی را بده به تیارا و شما هم که مرتب میگی النا کجاست ؟ مادرجون کوش؟الهی من فدای اون زبونت بشم . این عکس هم یک روز که النا از دستت ناراحت شده بود وباهات قهر کرده بود گرفتم و بهش میگفتی اننا قهر کدی(النا قهر کردی ) هی صورتشو میگرفتی و میگفتی آجی ببین ببین (یعنی آجی منو نگاه کن ) بعدش بهت میگم مامان النا از دستت ناراحته میگی اننا نایاحته و میری روی مبل وروجک   ...
9 مهر 1391

تیارا و سرسره بازی

تیارا جونم ببخش این مامان تنبلو که اینقدر دیر به دیر برات مطلب میذارم . چند تا عکس از تابستون مونده که برات توی وب نذاشته بودم که امروز میذارم . این عکس سرسره بازی کردنته که تقریبا هفته ای دوبار سرسره را می آوردیم برات توی خونه مادر جون تا بازی کنی . اینجا هم داری خرسوتو سرسره بازی میدی مهربونم .اینقدر بامزه میگی بشین آفیین خرسو ...
9 مهر 1391

تیارا و عروسک بازی

دختر گلم عجیب عاشق عروسک و عروسک بازی هستی و مثل یک مادر مهربون با عروسکات حرف میزنی و براشون لالایی میخونی ،بهشون غذا میدی .بعضی اوقات یک حرفهایی میزنی که ما میمونیم اینا را ازکجا یاد گرفتی اینجا هم داشتی با عروسکات بازی میکردی و براشون لالایی میخوندی که من اومدم تو اتاق و دیدم خیلی بامزه داری خوابش میکنی چند تا عکس ازت گرفتم اینجا بهت میگم خوابش کن پس چشمای خودتو میبندی اینجا هم براش لالایی میخوندی و میگفتی بخواب دیجه شببخر (بخواب دیگه شب بخیر ) الهی من فدای این دخمل شیرین زبونم بشم ...
9 مهر 1391

تیارا و لاک پشت

از اونجایی که خیلی به حیوانات علاقه داری و پا به پای بابایی برنامه های حیات وحش را می بینی وبه کتاب حیوانات هم علاقه داری روز 15 شهریور بابایی از دوستش برات یک لاکپشت کوچولو آورده بود . که یک روز مهمون ما بود توی یک جعبه کفش و بعدش بردیمش خونه مادرجون توی باغچه که هنوزم توی باغچه برای خودش می گرده . و اینجا لاکپشت بیچاره از دست شیطنت های تیارا خانم چپ کرده ...
9 مهر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به تیارا گلی می باشد