تیاراتیارا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره

تیارا گلی

پروژه از شیرگرفتن عسلک

1391/7/30 9:04
نویسنده : مامانی
894 بازدید
اشتراک گذاری

دختر قشنگم :

قصه از اونجا شروع شد که وقتی برای چکاپ 21 ماهگیت پیش دکتر بردمت .آقای دکتر ایران پور گفت دیگه باید از شیر بگیریش چون دندونات پوسیدگی داره و خوب هم غذا نمی خوری .برخلاف میل باطنیم که همیشه قصد داشتم دو سال کامل بهت شیر بدم با حرفهای آقای دکتر به حرفهای دکتر فکر کردم و با مشورت چند نفر و دندانپزشک به این نتیجه رسیدم که باید از شیر بگیرمت .

این کار برام خیلی سخت بود چون هم اینکه خیلی به شیر وابسته بودی و به هیچ عنوان بدون ممه نمیخوابیدی وتا صبح هم شیر میخوردی . ظهرها با اینکه کلافه خواب بودی نمیخوابیدی و منتظر برگشتنم از سر کار بودی تا شیر بخوری و بخوابی الهی قربونت برم از طرفی هم خودم عاشق اون لحظات شیر خوردنت بودم .خلاصه به توصیه وفشار اطرافیان عزمم را جزم کردم و 31 شهریور که از سر کار برگشتم بهت شیر دادم و بغلت کردم و یک دل سیر بهت شیر دادم وتو هم مثل همیشه خوابیدی . بعداز ظهر که سراغ  شیر گرفتی گفتم ممه بدمزه شده و حسابی بهش نمک زده بودم .اومدی خوردی و گفتی بدمزه است و رفتی .عصر بردیمت بیرون تا کمتر بهونه بگیری و شب وقت خواب بهونه میگرفتی که با قصه خوابت کردم برخلاف انتظارم  و راحت تر  از تصوراتم  خوابیدی .وقتی دیدم معصومانه مثل یک فرشته خوابیدی اشکام سرازیر شد . اما نیمه شب هر موقع شیر خواستی بهت دادم و تا سه روز دقیقا روزها شیر نمیخوردی و فقط نصفه شب توی خواب بهت شیر میدادم و خودت به همه میگفتی ممه بدمزه شده . همه بهم میگفتند تلخک بگیر دلم نمی اومد دهنت تلخ بشه ،گفتند قرص بخور شیرت خشک بشه .یک روز رفتم 3 تا داروخانه رفتم تا قرص بگیرم داروخانه سومی داشت برام آورد ترسیدم بخرم و بخورم و بعدش پشیمون بشم مثل این روانی ها گفتم مرسی آقا نمیخوام  ههههههه.روز چهارم حس کردم سرماخوردی و خیلی بدغذا شدی و اشتباه بزرگی کردم و ظهر که از سرکار برگشتم بهت شیر دادم  و این شد شروع دوباره .تا 10 روز بعدش دوباره همون آش و همون کاسه . دوباره به پیشنهاد و اصرار مادرجونات تصمیم به دوباره از شیرگرفتنت کردم و اینبار از عطاری صبر زرد گرفتم  وزدم سر سینه . روز اول گفتی تلخه و رفتی .شبش هم بهونه میگرفتی و مظلومانه پتو و بالشتو بغل میکردی وغر میزدی که یکباره گفتی مامان ممه ،گفتم ممه تلخه بیا ببین که دیدم  پریدی با لبای کوچولوت تلخیها را خوردی و خوابیدی .نیمه شب هم از بس گریه کردی بازهم تلخی را خوردی .تا چند روز من تلخک می زدم وتو میخوردی .الهی بمیرم برات  کلافه بودی .تا اینکه نا امید از شیرگرفتنت روش لاک قرمز و چسب زدن را امتحان کردم و توی اون روز هر موقع می اومدی وطلب شیر میکردی میگفتم ببین اوف شده .می دیدی و چهر ه خوشکلتو در هم میکشیدی و میگفتی اوف و میرفتی .واما شبش که بدترین شب بود با کلافگی و گریه و بیتابی خوابیدی .یک ساعت به یکساعت بیدار شدی و طلب شیر میکردی و من هم به توصیه مادرجونا مقاومت کردم و تاصبح هر دو بد خوابیدیم و جنابعالی تا ساعت 11 خواب تشریف داشتید ومن هم توی شرکت چرت میزدم. ظهر که اومدم خونه برات اسمارتیز و شکلاتهای رنگارنگ خریدم و مشغولت کردم .شبش هم راحت تر از شب قبل و با کمی کلافگی به صبح رسوندیم  . تا چند روز همش سراغشو میگرفتی و من میگفتم اوف شده می اومدی بوسش میکردی و میگفتی خوب میشه و مرفتی بازی و عصر ها تا میرفتیم پارک تا حسابی خسته بشی .شامت هم نسبتا سنگین میدادم و قبل از خواب هم با هزار مکافات وقصه ودلقک بازی کمی شیر عسل و با خوندن کتاب قصه میخوابیدی .دوبار هم در طول شب بیدار میشدی که طلب شیر میکردی وبهت میگفتم یادت نیست اوف شده و تو عاقلانه آب میخوردی و میخوابیدی واز روز پنجم بهونه هات کمتر شد و تا صبح میخوابیدی . الان 10 روزه که اصلا شیر نخوردی و انصافا غذا خوردنت هم بهتر شده .امادلم  خیلی اوقات بهونه شیر دادن میگیره .هن.زم عاشق لحظات شیر خوردنت هستم .دلتنگ اون لحظاتی که مظلومانه توی چشمام زل میزدی وشیر میخوردی .دلتنگ اون نیمه شبهایی که چشمان قشنگتو توی چشمام میدوختی و شیر میخوردی  .به مامانم که میگم میگه نکنه میخواستی تا 20 سالگی شیرش بدی .ههههه

این روزها همش داری عروسکتو شیر میدی و بعدش بهش میگی ممه نخور اوف شده ،تخه .قربون اون حرف زدنت برم .

خلاصه دخترک قشنگم اگر دو ماه زودتر از شیرگرفتمت فقط وفقط بخاطر سلامتی خودت بود . عاشقتم وروجکم

قلبقلبقلبماچماچماچماچقلبقلبقلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامي نسيم ( مامان ملودي )
29 مهر 91 10:55
جالب بود و خدا رو شكر كه زياد اذيت نشده حالا چرا دوبار نوشتي همه چي رو

میخواستم ببینم کسی واقعا میخونه ههههههههههههههههه
آفرین که خوندی ههههههههههههه راستش کپی پیست شده 9 نفر خوندن و فقط شما فهمیدی نسیم جون .خودم هم دیگه نخوندمش ههههههههههه مرسی از تذکرت
گیلدا
29 مهر 91 11:33
سلام.پروژه بسیار عظیمیه این کار.متاسفانه منم در حال همین پروژه عظیم هستم.امیدوارم موفق باشی.
مامي نسيم ( مامان ملودي )
30 مهر 91 9:48
عزيزم من اين طوري هستم ديگه نكته سنج

آفرین آفرین
سمانه
2 آبان 91 20:58
ترکیدم از خندهواز دست تو و این دخترت.
یاد قیافت و اشکاتم که می افتم غصم میشه.الهی خدا بهتون ببخشدتش.قوی و با ایمان باش خوشگل خانم.[hr
مرسی سمانه جون از اینکه به ما سر می زنی . حالا بذار انشاءاله خودت مادر بشی میفهمی چقدر سخته
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به تیارا گلی می باشد