تیاراتیارا، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

تیارا گلی

تیارا شیطون

یک روز جمعه که خونه خودمون بودیم خواستم لباساتو عوض کنم بریم خونه مامان آذر اینا که با شیطنت خاص خودت لباساتو نمیپوشیدی و میگفتی میخوام بازی کنم .این هم عکساش ...
9 مهر 1391

تیارا و تابستان های داغ خونه مادرجون

توی تابستون امسال هر روز بعدازظهر با النا بهونه آب بازی و رفتن به حیاط می گرفتید واز اونجایی که هوا خیلی گرم بود هفتهای دو سه بار اجازه آب بازی داشتید و حسابی کیف می کردید این عکس ها هم شهریور  آخرین باری که توی سال 91 آب بازی کردید با النا و آرشام .   ...
9 مهر 1391

پیرزن کجا میری

وقتی بهت میگیم تیارا پیرزن شو خیلی بامزه کمرتو خم میکنی و خودت میگی پیرزن کجا میری ؟ این عکسات که مربوط به مرداد 91 است چون توی حرکت ازت گرفتم خیلی کیفیت خوبی ندارند اما میخوام یادگاری توی وبت بمونه   ...
9 مهر 1391

باب اسفنجی و یک تشکر ویژه از خاله پریسا

حدود یک ماهی میشد برای تیارا دنبال باب اسفنجی خوشکل که عروسک مورد علاقه دخمل گلمه میگشتم و پیدا نمی کردم .شمال هم همش دنبالش بودم اصفهان هر جا می رفتم میگفتند تمام شده یا اگر داشتند از این دوختهای الکی و با پولیش و سفت بودند . تا اینکه بعد از برگشت از مسافرت خاله پریسا که شاهد گشتن ما بود .توی سیتی سنتر اصفهان دیده بود براش خریده بود .دستت درد نکنه خاله جون .تا یادم نرفته باید بگم توی این مسافرت تیارا خانوم حسابی خاله پریسا و زهره جون را اذیت کرد .انشاءاله جبران کنیم محبت هاتون را . این هم عکس باب اسفنجی و پاتریک که خاله پریسا زحمتش را کشیدئه و تیارا کلی براشون ذوق کرد و دست کسی نمی ده ...
9 مهر 1391

مسافرت شمال ( روز آخر )

شنبه صبح هم وقتی آقایون داشتند وسایل را توی ماشین ها جا میدادند چند تا عکس ازت گرفتم که میخواستی بازم بری دریا اینجا بهت میگم بیا بریم سوار ماشین بشیم پشت سرت که دریا است را نشون میدی ومیگی بریم دریا ساعت 11 از سلمانشهر راه افتادیم .بین راه چند تا فروشگاه ایستادیم و برای دختر خوشکلم یک پالتوی خیلی ناز خریدم و مقداری خوراکی وسوغاتی های شمال و ساعت 2 از چالوس زدیم بیرون که بازهم با ترافیک وحشتناک جاده و مه خیلی بد روبرو شدیم . ساعت 2 نیمه شب رسیدم تهران .چند ساعتی کنار مرقد امام خوابیدیم و دوباره راه افتادیم و ساعت 10:30 صبح یکشنبه اصفهان بودیم که من شما را گذاشتم پیش مادر جون و سریع رفتم سر کار چون مرخصی نداشتم . و این هم...
1 مهر 1391

مسافرت شمال (دریا و ماسه بازی)

عاشق ماسه بازی شده بودی و می گفتی مامان بازی کنم بازی کنم با ماسه چون هوا خنک بود نیمتنه مایوتو بهت بپوشوندم وبهت میگم تیارا بالاخره مایوتو پوشیدی وروجک به من میگی مامان مسخره میکنی همه متعجب از این حرفت که اینو از کجا یادگرفتی دیگه شیزین زبونم بعد از یک ماسه بازی حسابی و دوش گرفتن یکساعتی خوابیدی و دوباره آوردمت ساحل که چشمت به پفک افتاد و توی مسافرت هم ممنوعات خوراکی هات به هم ریخت و حسابی از خجالت شکمت در اومدی و آبمیوه و پفففففففففففکککککککککک خوردی و حسابی منو حرص دادی . ...
1 مهر 1391

مسافرت شمال (شروع مسافرت)

سه شنبه شب 21 شهریور 91 ساعت 8:30 شب از اصفهان راه افتادیم .از وقتی راه افتادیم و مادرجون توی ماشین ما بود خیلی خوشحال بودی و زبون میریختی و خوشحالی میکردی .قراربود کرج بخوابیم اما راننده ها احساس خستگی نکردند و به راه ادامه دادیم حدود ساعت 3 نیمه شب که از کرج بیرون رفتیم با ترافیک عجیب جاده روبرو شدیم طوریکه ماشین ها همه خاموش بودند و ماشینی حرکت نمی کرد شما که در خواب ناز بودید اما من چون میترسیدم بابایی خوابش ببره نمی خوابیدم .بالاخره ساعت 10 صبح چهارشنبه با زحمت به چالوس رسیدیم و سلمانشهر یک ویلای کنار دریا را برای سه شب اجاره کردیم .روز اول ابری و کمی سرد ودریا طوفانی بود .اما از روز دوم هوا و دریا بسیار عالی بود وخیلی خوش گذشت .شما هم ...
1 مهر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به تیارا گلی می باشد