مسافرت شمال (دریا و ماسه بازی)
عاشق ماسه بازی شده بودی و می گفتی مامان بازی کنم بازی کنم با ماسه
چون هوا خنک بود نیمتنه مایوتو بهت بپوشوندم وبهت میگم تیارا بالاخره مایوتو پوشیدی وروجک به من میگی مامان مسخره میکنی همه متعجب از این حرفت که اینو از کجا یادگرفتی دیگه شیزین زبونم
بعد از یک ماسه بازی حسابی و دوش گرفتن یکساعتی خوابیدی و دوباره آوردمت ساحل که چشمت به پفک افتاد و توی مسافرت هم ممنوعات خوراکی هات به هم ریخت و حسابی از خجالت شکمت در اومدی و آبمیوه و پفففففففففففکککککککککک خوردی و حسابی منو حرص دادی .
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی