تیاراتیارا، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره

تیارا گلی

روز مادر مبارک

وقتی چشم به جهان گشودم. قلب کوچکم مهربانی لبخند و نگاهت را که پر از صداقت و بی ریایی بود احساس کرد. دیدم زمانی را که با لبخندم لبخند زیبائی بر چهره خسته ات نشست و دنیایت سبز شدو با گریه ام دلت لرزید و طوفانی گشت. از همان لحظه فهمیدم که تنها در کنار این نگاه پرمهر و محبت است که احساس آرامش و خوشبختی خواهم کرد. مادر عزیزم : به تو سلام می کنم   تا خانه عروجم با دعای تو بنا شود و برای تو مینویسم ... برای تو که معنای ایثار و عشقی شاید تا دو پیش نمیتوانستم این تک واژه ی زیبا را درک کنم و آنچنان که شایسته توست  سپاست گویم ، ولی اکنون که خود نیز مادر شده ام میتوانم گوشه ای از زحمات بیکرانت را لمس کنم ...
23 ارديبهشت 1391

تیارا وپارمیدا جون

این عکس تیارا وپارمیدا (نوه عموی بابای تیارا) است که علاقه زیادی به بوسیدن همدیگه داشتند .پارمیدا جون 3 ماه از تیارا بزرگتره.   این هم یکی دیگه این هم تیارافضول در اتاق پارمیدا ودر حال غر زدن ...
4 ارديبهشت 1391

16 ماه ونیمگیت مبارک عسلم

  عزیز دلم ،نفسم ، زندگیم 16 ماه و 15 روزه که زندگی ما را متحول کردی . قشنگ تری ن بهونه زندگیم امیدوارم بتوانم مادری آنچه لایق وشایسته وجود پاکت است برایت باشم .دوستت دارم واز خدا فقط سلامتی و کامیابی ات را میخواهم.   تیارای قشنگ من این روزها خیلی شیرین تر از قبل شدی و هر جا میریم جای خودتو توی دل همه باز میکنی .ف به همه خانوما که میگی خاله ، به آقایون هم عمو الهی فدای اون زبونت بشم که خیلی شیرین زبونی و اصوات همه حیوونا را که خیلی وقته بلدی و حیوونا را میشناسی . از خونه مادر که طبقه اول نگاه بالا میکنی و صدای عمه ودایی میزنی .به النا هم میگی آجی . هر کلمه ای بگیم فوری تکرار میکنی بهت میگم طوطی شدی میگی طوطی ل...
4 ارديبهشت 1391

تولد آرشام.......

١ اردیبهشت ،جمعه خونه مامان آذر اینا بودیم که مامان آذر وبابا هدایت تصمیم گرفتند برن خونه دایی امیر  .چون اون روز تولد آرشام بود ما هم یک کیک براش خریدیم ورفتیم خونشون و چند تا عکس از شما سه تا وروجک گرفتیم . آرشام (پسر دایی امیر) یک پسر خوشکل 5 ساله شد که ماشاءاله از شیطونی هاش هر چی بگم کم گفتم البته این هم بگم که خیلی خیلی خیلی مهربونه . این هم عکسای اون روز که خیلی مختصربود.... ...
4 ارديبهشت 1391

آخ دندونم........

سلام دختر گلم الهی قربونت برم دیروز با عمه ومامان آذر رفتیم بازار برای خرید لباس عروسی عمو مهیار و شمارا نبردیم با مادر والنا موندید خونه که مادر تلفن کرد که یک کم بیقراری وآبریزش بینی داری برات دارو بگیرم .از همون موقع بیتاب برگشتن بودم وقتی رسیدم خونه حس کردم ازم دلخوری و بیقرار بودی .تا آخر شب بیقراری ونق زدن .هر کاری میکردم آروم نمیشدی وتا حالا اینجوری نا آروم نبودی و با هیچ چیز ساکت نمیشدی . هر چند دقیقه دستتو به دهنت میبردی و جیغ میزدی .الهی بمیرم برات متوجه شدم از دندونته برات دیفن هیدرامین زدم روی لثه هات .یک شیاف هم برات گذاشتم اما آروم نمیشدی . ساعت 2 نیمه شب بردیمت کلینیک کودک من .بعد از یه عالمه گریه در حال معاینه آقای دکتر ...
27 فروردين 1391

دختر گلم عروس شده

الهی قربونت برم این لباس عروس را برای عروسی عمو مهیار برات خریدم که 14 اردیبهشته .دیشب آخر شب تنت کردم مادرببینه حیفم اومد عکستو نگیرم .البته آخر شب بود بدقلق بودی و با موهای آشفته البته فشن .انشاءاله برای عروسی با موهای مرتب وتاج  ازت عکس میگیرم. اینجا عروس خجالت کشیده اینجا هم دیگه بدقلق و بد اخلاق شدی ...
24 فروردين 1391

باز هم عکس

این عکسو 7 فروردین 91 .مراسم عقد لاله جون گرفتی به اتفاق بابایی این هم یکی دیگه قربون اون نشستنت   بقیه عکسها را در ادامه مطلب ببینید........ این هم عکس مامان آذر وباباهدایت که النا به زور گل تو جیب باباجون گذاشت. تیارا وخاله لادن تیارا وبابایی 13 فروردین 90 تیارا وعمه سپیده این هم آرشام پسر دایی امیر تیارا ومامان -کنار سفره هفتسین مراسم لاله جون این هم با بابایی   ...
23 فروردين 1391

تیارا شیطون وعکس

دیروز 22 فروردین با مادر رفتیم بیرون توی خیابون مادر اینا خرید که از بس شیطونی کردی زود برگشتیم خونه .یه خانومی با نون توی مغازه بود از بس گفتی نونو خانم لطف کرد وبهت نون داد شیطون این هم یکی دیگه بقیه در ادامه مطلب..... این عکسها هم از شیطنت های  توی اتاقت ازت گرفتم قربون اون خوابیدنت برم که باعروسکت خوابیدی ...
23 فروردين 1391

عید 91 هم گذشت ....

سلام بر همه دوستان خوبم ضمن آرزوی سال خوب وبابرکت برای همه . ایام عید سال ٩١ هم با تمام خاطراتش گذشت . روزهای خوبی بود 29 اسفند به سمت شیراز راه افتادیم و هفته اول شیراز بودیم خیلی خوش گذشت .هفته دوم هم اصفهان و بیشتر توی خونه بودیم چون تیارا جونم یک کمی سرماخوردگی داشت و ترجیح دادم بیشتر توی خونه بمونم تا بهبودی کامل پیدا کنه. روز 13 فروردین هم به یک باشگاه رفتیم وخیلی خوش گذشت .امروز بعد از 16 روز اومدم سرکار .اصلا حس وحال کار ندارم و بدتر از همه اینکه این 16 روز همیشه در کنار تیارای عزیزم بودم وخیلی بهش وابسته تر شدم .دلم میخواد زود ساعت 2 بشه وبپرم برم خونه پیشش. پس امروز کارو بیخیال ههههههههه انشاءاله سر فرصت سفرنامه شیراز و ع...
23 فروردين 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به تیارا گلی می باشد