تیاراتیارا، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

تیارا گلی

تیارا و چادر

چند روزی هم گیر داده بودی به این چادر که مامان آذر برات زحمتشو کشیده بودند اما فقط برای چند روز بود دیگه سراغش نمیری حجابت منو کشتههههههههه اینجا هم آرشام میخواست باهات عکس بگیره که اصلا افتخار نمی دادی ...
1 مرداد 1391

بعد از چند روز .......

تیارا جونم این مامان درگیر کار وتنبلتو ببخش که مدتیه وبتو آپ نکرده . آخه عزیزم از یک طرف درگیریهای کاری وشرکت و ارسال اظهارنامه مالیاتی که بالاخره دیروز شرش کم شد واز طرفی مسائلی که برای دایی امیر بوجود آمده و این روزها خانواده ما و مادرجون ودایی افشین سخت درگیرش هستیم و اگر خدا بخواهد داره مشکلاتش برطرف میشه و ما همگی داریم بهشون کمک میکنیم تا زودتر دوباره زندگیشون سر وسامون بگیره . برای آرشام که این روزها اصلا آرامش نداره هم نگرانم . خلاصه امیدوارم تیارای نازنینم منو ببخشی واز همه دوستان مجازی که سراغمون را گرفتند ونگرانمون بودند ممنون .دوستتون دارم و فدای روی ماه همگی شما ...
1 مرداد 1391

کو کو چی چی

رفته بودیم پارک سه راه حکیم نظامی که فقط قطارشو دوست داشتی اون هم من مجبور شدم با هزار خجالت بشینم کنارت توی قطار و تو خوشحال میگفتی کو کو چی چی .تازه فقط میخواستی  صندلی اول پشت رول بشینی .اما خدایی با حال بود ههههه اینجا هم در حال تماشای بچه ها هستی از توی پارک برات یک وایت برد خریدم که از اونجایی که خیلی نقاشی دوست داری عاشق این تخته شدی و بعد از برگشت از پارک اجازه ندادی حتی لباساتو عوض کنم .اینجا هم با علاقه داری به نقاشی کشیدن النا نگاه میکنی ...
10 تير 1391

تیارا وتلویزیون

تیارا جونم عاشق تلویزیون و سی دی با نی نی و خاله ستاره ای .هر چند زیاد موافق تلویزیون نیستم برات اما هر ازگاهی بخصوص خونه خودمون که کار داشته باشم تنها راه یکجا نشاندنت و به کارهای خودم رسیدن فقط وفقط همینه .اینجا هم در حال دیدن سی دی بانی نی هستی .البته ناگفته نماند که خیلی چیزهای خوب از همین دو سی دی یاد گرفتی عزیزم پلک هم نمیزنی .البته اینجا خوابت می اومد واصرار داشتی باز هم تلویزیون ببینی این هم از نمای دیگر ...
10 تير 1391

عکسهای خرداد 91

اینجا رفته بودیم جشنواره اسب عاشق پفیلایی عزیزم     بقیه عکسها را در ادامه مطلب ببینید اینجا هم باغ عمو مجید تیارا خانم در حال نوش جان کردن شیرموز .نوش جونت عزیزم واینجا در حال ساختن حباب ...
10 تير 1391

تیارا به شرکت می رود

وقتی مادر جون آباده بود مجبور شدم با خودم بیارمت شرکت .که از وقتی اومدی از بس حرف میزدی و من گفتم هیس و حرص خوردم ساعت 10 آقای رئیس فرمودند شما بفرمایید منزل تا نه خودتون اذیت بشید و نه تیارا خانم .ما هم از خدا خواسته زود رفتیم خونه و آماده شدیم برای عصر  که میخواستیم بریم آباده . اینجا پشت میز مامانی نشستی اینجا هم از دیدن بک گراند سیستم که عکس خودت بود متعجب بودی اینجا هم خستگی از چهره من میباره از دست تو وروجک و اما اینجا مجبور شدم زیراندازی که با پیش بینی قبلی آورده بودم را پایین میز پهن کنم وشما بشینی ونقاشی کنی که فقط برای چند دقیقه بود تازه  بدتر بود ومرتب به خاله ریحانه میگفتی خاله بشین اینجا و باید همکار...
5 تير 1391

تیارا و بابا حسین

تیارا جونم عاشق باباحسین(بابای مادرجون) هستی و بابا حسین هم شما را خیلی دوست داره .دوشنبه گذشته که عید مبعث بود بنده خدا بیمارستان بستری بود و ماهم نمی دونستیم .تا چهارشنبه که مادرجون ومامان آذر فهمیدند سریع رفتند آباده پیش باباشون وماهم پنجشنبه رفتیم دیدنشون که از بیمارستان مرخصی شدند .دکتر گفته خدا راشکر فعلا خوبند .فقط باید آنژیو شوند .خلاصه این دو روز که مادر جون نبود با شما ماجرایی داشتیم .روز اول که پیش عمه بودی که دیونش کرده بودی و من چند ساعت اومدم سر کار و بعدش اومدم پیشت و پنجشنبه هم بردمت سر کار که توی پست بعدی عکساتو میذارم . از همه خوانندگان این پست خواهش میکنم برای بهبود کامل پدربزرگ خوبم دعا کنید . این عکس تیارا وبابا ...
4 تير 1391

عکس داریم عکس

اینجا 27 خرداد .رفتیم بیرون برات لباس بگیرم که بعد از خرید میخواستی خودت راه بری و کسی هم دستتو نگیره   اینجا هم دخملم رفته پارک اینجا هم داره با هوش چین و عروسکت بازی میکنی ...
4 تير 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به تیارا گلی می باشد