تیاراتیارا، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

تیارا گلی

تیارا وعروسک جون

تیارا جون خیلی به عروسک وبازی با عروسکات علاقه داری و تو خیالت باهاشون حرف میرنی و بهشون غذا میدی براشون لالایی میخونی قربون اون شیرین زبونیات برم من . اینجا هم مادرجون برات بستنی آورده بود که داشتی به عروسکت هم میدادی لون هم با چه دقت وعشقی این هم عروسک بیچاره بعد از خوردن بستنی توسط تیارا گلی ...
1 مرداد 1391

عکسهای تیر 91

چند روزی گیر داده بودی به عینک وکیف و هرموقع جایی میخواستی بری حتما باید کیفتو میبردی عزیزم اینجا هم عصر یک روز گرم تیرماه توی حیاط خونه مادرجون در حال آب بازی با النا ...
1 مرداد 1391

تیارا و چادر

چند روزی هم گیر داده بودی به این چادر که مامان آذر برات زحمتشو کشیده بودند اما فقط برای چند روز بود دیگه سراغش نمیری حجابت منو کشتههههههههه اینجا هم آرشام میخواست باهات عکس بگیره که اصلا افتخار نمی دادی ...
1 مرداد 1391

کو کو چی چی

رفته بودیم پارک سه راه حکیم نظامی که فقط قطارشو دوست داشتی اون هم من مجبور شدم با هزار خجالت بشینم کنارت توی قطار و تو خوشحال میگفتی کو کو چی چی .تازه فقط میخواستی  صندلی اول پشت رول بشینی .اما خدایی با حال بود ههههه اینجا هم در حال تماشای بچه ها هستی از توی پارک برات یک وایت برد خریدم که از اونجایی که خیلی نقاشی دوست داری عاشق این تخته شدی و بعد از برگشت از پارک اجازه ندادی حتی لباساتو عوض کنم .اینجا هم با علاقه داری به نقاشی کشیدن النا نگاه میکنی ...
10 تير 1391

تیارا وتلویزیون

تیارا جونم عاشق تلویزیون و سی دی با نی نی و خاله ستاره ای .هر چند زیاد موافق تلویزیون نیستم برات اما هر ازگاهی بخصوص خونه خودمون که کار داشته باشم تنها راه یکجا نشاندنت و به کارهای خودم رسیدن فقط وفقط همینه .اینجا هم در حال دیدن سی دی بانی نی هستی .البته ناگفته نماند که خیلی چیزهای خوب از همین دو سی دی یاد گرفتی عزیزم پلک هم نمیزنی .البته اینجا خوابت می اومد واصرار داشتی باز هم تلویزیون ببینی این هم از نمای دیگر ...
10 تير 1391

عکسهای خرداد 91

اینجا رفته بودیم جشنواره اسب عاشق پفیلایی عزیزم     بقیه عکسها را در ادامه مطلب ببینید اینجا هم باغ عمو مجید تیارا خانم در حال نوش جان کردن شیرموز .نوش جونت عزیزم واینجا در حال ساختن حباب ...
10 تير 1391

تیارا به شرکت می رود

وقتی مادر جون آباده بود مجبور شدم با خودم بیارمت شرکت .که از وقتی اومدی از بس حرف میزدی و من گفتم هیس و حرص خوردم ساعت 10 آقای رئیس فرمودند شما بفرمایید منزل تا نه خودتون اذیت بشید و نه تیارا خانم .ما هم از خدا خواسته زود رفتیم خونه و آماده شدیم برای عصر  که میخواستیم بریم آباده . اینجا پشت میز مامانی نشستی اینجا هم از دیدن بک گراند سیستم که عکس خودت بود متعجب بودی اینجا هم خستگی از چهره من میباره از دست تو وروجک و اما اینجا مجبور شدم زیراندازی که با پیش بینی قبلی آورده بودم را پایین میز پهن کنم وشما بشینی ونقاشی کنی که فقط برای چند دقیقه بود تازه  بدتر بود ومرتب به خاله ریحانه میگفتی خاله بشین اینجا و باید همکار...
5 تير 1391

عکس داریم عکس

اینجا 27 خرداد .رفتیم بیرون برات لباس بگیرم که بعد از خرید میخواستی خودت راه بری و کسی هم دستتو نگیره   اینجا هم دخملم رفته پارک اینجا هم داره با هوش چین و عروسکت بازی میکنی ...
4 تير 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به تیارا گلی می باشد