تیاراتیارا، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

تیارا گلی

بازم عکس از راننده کوچولو

تیارا جونم عاشق رانندگیه وفرصت پیدا کنه میپره پشت فرمان و خیلی وقتها هم توی دل بابایی میشینه و رانندگی میکنه وااین پدر و دختر اصلا به داد وهوارهای مادر نگران توجه ای ندارند .این عکس هم دیروز که رفته بودیم بیرون و بابایی پیاده شد رفت مغازه گرفتم ماهی کوچولو فدات شم واینجا هم سعی در جابجا کردن سوئیچ داری ...
11 خرداد 1391

عکسسسسسسسسسس

عکس از ایستادن دخملی بعد از اینکه این همه حرص داد تا راه افتاد در 17 ماهگی تیارا خانم اصلا حمام کردنو دوست نداره وبا گریه حمام میکنه جدیدا دارم باهاش کار میکنم در طول روز چند بار میبرمش توی حمام و عروسکشو حمام میکنیم ومیایم بیرون تا ببینم ترسش میریزه این هم عکس بعد از حمامش تا حالا اصلا برای دخترم کفش نخریده بودم یا روی سیسمونیش بوده یا اینکه هدیه گرفته این اولین کفشیه که با انتخاب خودش خریدیم براش البته خیلی راحته و جغ جغیه و خیلی دوست داره باهاش راه بره هرچند هنوز خوب نمی تونه با کفش راه بره ...
11 خرداد 1391

تیارا و باغ و گردش

جمعه 5 خرداد با مادرجونا و عمو مهیار و دایی اینا رفتیم یک باغ برای توت خوری که این چند تا عکسو ازت گرفتم اینجا هم النا برات تل خودشو زده روی موهات و دو تایی کلی ذوق کردید این دوتا عکس هم نتیجه پیاده رویهای عصرانه روزهای بهاری مما حوالی خیابان حکیم نظامی_خونه مادرجون ایناست) اینجا رفتیم سرکوچه مجله بخریم که تو هم یک کتاب برداشتی عزیزم این یکی هم تو کوچه مادرجون اینا با دختر همسایشون گرفتم ازتون ...
11 خرداد 1391

اندر احوالات اخیر تیارا گلی

تیارا جونم چند وقتیه که درست وحسابی برات ننوشتم  آخه 14 اردیبهشت عروسی مهیار بود و از چند روز قبلش تا چند روز بعد از عروسی درگیر کارهای عروسی بودیم .خدا را شکر خیلی خوب بود وخوش گذشت هرچند شب عروسی شما به دلیل درآوردن دندان 15 و16 بیقرار بودی .اصلا لباس عروستو نپوشیدی و درست وحسابی ازت عکس ندارم اما چند تا عکس از حنابندون دارم که واست میذارم .   عکس حنابندون  عمو مهیار این هم پاتختی که هنوز بیقرار بودی ...
25 ارديبهشت 1391

تیارا وپارمیدا جون

این عکس تیارا وپارمیدا (نوه عموی بابای تیارا) است که علاقه زیادی به بوسیدن همدیگه داشتند .پارمیدا جون 3 ماه از تیارا بزرگتره.   این هم یکی دیگه این هم تیارافضول در اتاق پارمیدا ودر حال غر زدن ...
4 ارديبهشت 1391

دختر گلم عروس شده

الهی قربونت برم این لباس عروس را برای عروسی عمو مهیار برات خریدم که 14 اردیبهشته .دیشب آخر شب تنت کردم مادرببینه حیفم اومد عکستو نگیرم .البته آخر شب بود بدقلق بودی و با موهای آشفته البته فشن .انشاءاله برای عروسی با موهای مرتب وتاج  ازت عکس میگیرم. اینجا عروس خجالت کشیده اینجا هم دیگه بدقلق و بد اخلاق شدی ...
24 فروردين 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به تیارا گلی می باشد