تیاراتیارا، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

تیارا گلی

مسافرت شمال (شروع مسافرت)

سه شنبه شب 21 شهریور 91 ساعت 8:30 شب از اصفهان راه افتادیم .از وقتی راه افتادیم و مادرجون توی ماشین ما بود خیلی خوشحال بودی و زبون میریختی و خوشحالی میکردی .قراربود کرج بخوابیم اما راننده ها احساس خستگی نکردند و به راه ادامه دادیم حدود ساعت 3 نیمه شب که از کرج بیرون رفتیم با ترافیک عجیب جاده روبرو شدیم طوریکه ماشین ها همه خاموش بودند و ماشینی حرکت نمی کرد شما که در خواب ناز بودید اما من چون میترسیدم بابایی خوابش ببره نمی خوابیدم .بالاخره ساعت 10 صبح چهارشنبه با زحمت به چالوس رسیدیم و سلمانشهر یک ویلای کنار دریا را برای سه شب اجاره کردیم .روز اول ابری و کمی سرد ودریا طوفانی بود .اما از روز دوم هوا و دریا بسیار عالی بود وخیلی خوش گذشت .شما هم ...
1 مهر 1391

تیارا و جزیره بازی

این عکس ها 2 شهریور وقتی برای اولین بار رفتیم جزیره بازی ازت گرفتم که خیلی هم دوست داشتی و یک مرتبه دیگه هم رفتیم .جزیره تخصصی بازی کودکان واقع در پل فردوسی اصفهان که غرفه های زیادی برای بازی بچه ها داره که فقط اتاق غنچه ها مناسب سن شما بود که خیلی دوست داشتی و دوبار برات شارژ کردم آخر سر هم با گریه و قول بستنی بیرون اومدی .این مجموعه بنظرم مجموعه خوبی است بخصوص برای بچه ها چون اتاق نمایش ،خلاقیت و نقاشی هم داره .امیدوارم مثل بقیه چیزهای خوب یکباره جمع نشه وبتونیم ازش استفاده کنیم اینجا دم در اتاق نمایش منتظر اومدن النا هستی تیارا در حال تاب بازی اینجا هم رفته از فروشگاه جزیره بیسکوییت خریده ...
20 شهريور 1391

تیارا ومیدان امام

اینجا میدان امام یکی از جاهای مورد علاقه مامانی که همیشه از رفتن به میدان امام لذت می برم بقیه عکسها در ادامه مطلب با دقت زیاد به اطرافت نگاه میکردی واینجا تازه یاد گرفتی مدام انگشتتو اشاره میکنی سمت هر چیز و می پرسی این چیه؟ اینجا بابایی برات از این عصا چرخدار ها خریده بود که میخواستی هم خرگوشتو بیاری هم عصا را که خودت هم غر میزدیوبالاخره رضایت دادی خرگوشتو بدی به مامان    از دم مغازه بستنی فروشی رد شدیم گفتی مامان بسنی بخییم ،بابایی برات بستنی خرید و نوش جان کردی الهی قربون اون شیرین زبونیات برم یاد گرفتی وقتی کسی برات چیزی میخره که خیلی دوست داری میگی میسی عزیزم و ما ...
12 شهريور 1391

تیارا و عشق عروسک

عزیز دلم عاشق عروسک بازی هستی و همیشه با عروسکات بازی میکنی و تو خیال خودت بهشون غذا می دی و دستشویی میبریشون ،حمامشون میکنی و.... این چند تا عکس که برات میذارم آماده شده بودیم بریم میدون امام که شما دوباره عروسک بازیتون گل کرده بود مشغول بودی . عاشق این عروسکت هستی که اسمش ساراست و داری بهش پفیلا میدی و میگی پیلا بخور چند تا عروسک خوابوندی روی تخت که بهشون پفیلا بدی مهربون اینجا هم میگی مامان موش بده اطاعت امر شد بهت میگم بیا بریم میدون امام درشکه سواری .خودتو لوس میکنی و عروسکتو  بغل میکنی و میگی موشی بیاد سوایی کنه یعنی موشی بیاد اسب سواری کنه .قربون اون شیرین زبونیات ...
12 شهريور 1391

باز هم یک مامان گرفتار وشرمنده

تیارا جونم بازم اومدم بگم که شرمنده ام این روزها بازم گرفتار کارهای شرکت بودم آخه همکارم (خاله صفورا) دوباره بارداره و باید کارهای اونم انجام بدم چون تا یک هفته استراحت مطلق بود .اشکال نداره انشاءاله این دفعه نی نیش سالم به دنیا بیاد و دلش شاد بشه .انشاءالهههههههه خیلی عکس ازت توی دوربین دارم اما فعلا چند تاشو اینجا میذارم تا بقیه رابعدا توی پستهای بعدی . راستی خیلی دلم میخواد بیام از شیرین زبونیات و کارهای بامزه ات بگم که چقدر شیرین زبون شدی .همه چی میگی هزار ماشاءاله زبون خیلی خوبه و چند تا شعر هم بلدی مثل آقا پلیس و پاییز ویه توپ دارم ،ماه در میاد ،خورشید خانم و..... در ضمن به همه خانومها همچنان میگی خاله وبه همه آقایون عمو حتی فروشند...
23 مرداد 1391

تیارا و کیک پزی

یک روز جمعه خواستم برای دختر گلم کیک درست کنم که خودش هم دست بکار شد وحسابی کمک کرد اول از همه تخم مرغها را میزنیم با دقت فراوان بقیه مراحل را در ادامه مطلب ببینید   بعد از اضافه کردن بقیه مواد باز هم بهم میزنیم واینجا دیگه آماده است برای پخت به به چه کیکی بشه دستپخت تیارا گلی و در این فاصله تیارا خانوم یک دوش گرفتن و بعد اومد سراغ کیک از اونجایی که تیارا خانم عاشق کیک تولد و فکر میکنه حتما باید شمع بذاره روی کیک گیر داده بود مامان شمع بده بذاییم کیک تبلد تبلد (الهی قربون اون حرف زدنت) از اونجایی که شمع توی خونه نداشتیم واسه کیک مجبور شدیم شمع تزئینی را برداریم بذار وسط کیک هههههه د...
14 مرداد 1391

تیارا و باغ ارم

تیارای عزیزم حدود 10 روز پیش با دایی و مامان اذر اینا رفتیم باغ ارم که حسابی به شما والنا خوش گذشت و بازی کردید در ادامه عکسای باغ ارم را برات میذارم . اینجا ورودی باغ ارم که ماکت روستاها را ساختند وخیلی قشنگه این عروسک بزرگ و قشنگ هم در محوطه میچرخید و قر میداد روی آهنگهای مختلف که با النا عکس گرفت اما تیارا میترسید بره پیشش اینجا هم خونه خرگوشها بود که کلی واسشون ذوق کردی البته یک قفس میمون هم بود که نشد از اونجا عکس بگیرم از بس که این میمون بازیگوش و وحشی بود و به سمت دختر بچه ها حمله میکرد و دستشو از قفس آورد بیرون وموهای النای بیچاره را گرفت اینجا هم قسمت پارک شادی ارم است و محو تماشای وسله بازیهایی ...
8 مرداد 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به تیارا گلی می باشد