تیاراتیارا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره

تیارا گلی

تيارا جونم با تمام وجود دوستت دارم

وقتی چشمهای زیبایت را به چشمهایم میدوزی و برق زیبای هوشیاری ات را حس میکنم .... وقتی دستهای کوچکت را بر سینه ام میگذاری و لبهای شیرینت را بی صبرانه میگشایی... حس میکنم خوشبخت ترین انسان زمینی ام... گل بهشتی من ...باران عشقت را میطلبم...تا بی چتر...قدم بزنم در زیر بارش بی امان احساست... و خیس شوم از عشق....از حس قشنگ بودن....اشک میبارد و قلبم هزار بار مینوازد... تياراي  زیبای من بیشتر از دنیا دوستت دارم ...
7 آبان 1390

برگشت از بيمارستان و شروع گريه ها

17 آذر ساعت 2 بعد از ظهر از بيمارستان اومديم خونه. يك خوشحالي همراه با استرس وحشتناك تموم وجودمو گرفته بود .مثل هميشه دلواپس سلامتيت بودم .الهي قربونت برم با دو تا مادر بزرگها رفتيم خونه خودمون .باورم نميشد ديگه تنها نيستم وتو پيشم هستي .حدود ساعت 5 عمه سپيده والنا اومدند .النا كه باورش نميشد وخجالت ميكشيد بياد پيشمون با هزار ناز اومد پيشمون و ميخواست گريه كنه.راستي تو هم براش يك هديه آورده بودي .راستي تو والنا عاشق همديگه هستيد و خيلي براي هم ذوق ميكنيد قلبون دوتاتون برم هوا تاريك شد واسترس تموم وجودمو گرفته بود دلم ميخواست تنها بودمو و فقط گريه ميكردم. تو هم فقط گريه ميكردي و شير نميخوردي .من و عمه سپيده از گريه هات وحشت داشتيم و مي ترسي...
7 آبان 1390

شروع روزهای جدید از اول خرداد

از اول خرداد دیگه مرخصی مامانی تمام شد و باید می رفتم سرکار . دو دل بودم برم سر کار یا بمونم خونه وپیشت باشم .مادر نمیذاره من سرکار نرم آخه میگه تیارا خانم بزرگ میشه وبعدش تو میمونی وبیکاری و پشیمون میشی .خودش هم زحمت نگه داشتن تو را میکشه .دخمل گلم از اول خرداد تا حالا همیشه خونه مادر هستیم .فقط جمعه ها میریم خونه . آخه فاصله خونمون با هم زیاده .نمیذاره شبها بریم خونه .میگه تیارا خانم صبح بد خواب میشه .عزیز دلم خیلی سخته .برای ما  وبیشتر برای مادر جون .بنده خدا از دست ما استراحت هم نداره از طرفی خودش نمیذاره بریم خونه. چند ماهیه خیلی تلاش میکنیم خونمون را عوض کنیم و بیایم نزدیک خونه مادر اما نمیدونم چرا قسمت نمیشه.الان هم که دیگه هوا د...
4 آبان 1390

خاطرات بارداری

از همون وقتی که فهمیدم باردارم دل درد داشتم  یا بهتره اینجوری بگم از دل درد هایی که داشتم شک به بارداری کردم. خلاصه مامان جونم از همون بار اولی که رفتم دکتر تهدید به سقط بودم و برام 40 تا آمپول پروژسترون نوشت که باید روزی 2 تا  نوش جان میکردم . 2 شهریور عقد عمو مهیار بود و اطرافیان مرتب بهم هشدار میدادند بشین و ورجه وورجه نکن .من که رعایت کردم اما بابایی حسابی تلافی کرد .4ماهه بودم که دکتر 3 روز برام استراحت نوشت . آخه مامانت سر کار هم می رفت با اینکه توی شرکت سعی میکردم زیاد به خودم فشار نیارم و بین کارام استراحت میکردم بازم خسته میشدم . 14 هفته بودم که رفتم سونوی 4 بعدی .پنجشنبه 27 خرداد 89 یکی از پر استرس ترین روزهای بارداریم...
27 مهر 1390

21 فروردین

8 ماه منتظر اومدنت توی دل مامانی بودیم. 21 فروردین 89 وقتی در تکاپوی مراسم عقد عمو مهیاربودیم متوجه  شدم که خدای مهربون یک فرشته کوچولو برامون فرستاده که ازش مواظبت کنیم .به اولین کسی که خبر بارداریمو دادم عمه سپیده و بابایی بود نمی دونی چه حس و حالی داشتم خوشحالی همراه با استرس . عمه سپیده ومامان زهرا خونمون بودند .از همون لحظه که فهمیدم اومدی توی دل مامان فقط از خدا سلامتیتو میخواستم . ...
26 مهر 1390

مشخصات تيارا در بدو تولد

مشخصات تيارا گوگولي وقتي به دنيا اومد: وزن :3280 قد :49 دور سر : 34/5بته با چشماي پف كرده ،بدون مژه البته از بس چشماش پف داشت مژه هاش برگشته بود توي چشم خوشكلش قلبونش برم........................ ...
26 مهر 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به تیارا گلی می باشد