تیاراتیارا، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره

تیارا گلی

برگشت از بيمارستان و شروع گريه ها

1390/8/7 9:01
نویسنده : مامانی
354 بازدید
اشتراک گذاری

17 آذر ساعت 2 بعد از ظهر از بيمارستان اومديم خونه. يك خوشحالي همراه با استرس وحشتناك تموم وجودمو گرفته بود .مثل هميشه دلواپس سلامتيت بودم .الهي قربونت برم با دو تا مادر بزرگها رفتيم خونه خودمون .باورم نميشد ديگه تنها نيستم وتو پيشم هستي .حدود ساعت 5 عمه سپيده والنا اومدند .النا كه باورش نميشد وخجالت ميكشيد بياد پيشمون با هزار ناز اومد پيشمون و ميخواست گريه كنه.راستي تو هم براش يك هديه آورده بودي .راستي تو والنا عاشق همديگه هستيد و خيلي براي هم ذوق ميكنيد قلبون دوتاتون برم هوا تاريك شد واسترس تموم وجودمو گرفته بود دلم ميخواست تنها بودمو و فقط گريه ميكردم. تو هم فقط گريه ميكردي و شير نميخوردي .من و عمه سپيده از گريه هات وحشت داشتيم و مي ترسيديم خداي نكرده گريه هات نشونه بدي باشه .عمه با دكتر تماس گرفت و گفت انگشت تميز بذاريد دهنش اگه مكيدن بلد بود . مشكلي نيست فقط گرسنه است .وقتي عمه ميخواست انگشتشو دهنت بذاره با تمام وجودم با گريه فقط دعا ميكرئم .فسقلي شكمو ماماني با ولع تمام انشگت عمه را مكيدي و كمي دلم آروم گرفت. بعد هم بابايي رفت از داروخانه برات شير خشك گرفت وسير شدي و يك ساعت خوابيدي اما اون شب تا صبح نخوابيدي .ومن دلواپس پا به پاي تو اشك ميريختم.

تا دو هفته اول تو خوب بودي ماماني .آروم و خوابالو و شكمو. اما ماماني توي 10 روز اول تنگي نفس بدي داشتم واحساس خفگي ميكردم . توي خواب و بيداري تنگي نفس ميگرفتم .رفتم پيش دكتر .وضعيت ريه ام رو به بهبود بود كه از كمردرد نميتونستم راه برم و فكر ميكردم ديگه نميتونم راه برم و فلج شدم صبح زود با آه وناله گريه رفتيم بيمارستان عيسي بن مريم .گفت فقط عصبيه وبايد آروم باشي. از همون بيمارستان به خدا گفتم خدا جون غلط كردم ديگه نگران نيستمو و ناشكري نميكنم .شكرت دخترم سالمه و بقيه را به خودت ميسپارم .

از دو هفتگي تازه گريه هات شروع شد ماماني . واييييييييييييييييييييييييييييييييييييييي ييييييييييييييييييييييييي ييييييييي   امانننننننننننننننننننننننننننننننن ن ن ن ن ن ن ن از گريه هات كه ديگه شب وروز فقط گريه ميكردي عزيز دلم .من فقط نگران بودم و پا به پات اشك ميريختم. انواع واقسام دكترهاي اصفهان بردمت و همهگي حرفشون يك چيز بود و ميگفتند تيارا خانم گل گلي ما كوليك روده داره وبايد صبور باشيد. خلاصه تا 4 ماه 20 روز گريه ميكردي عزيز دلم . الهي قربونت برم هر جا ميرفتيم تو گريه ميكردي و خسته  بودم از اين همه توضيح كه بايد براي همه ميدادم .يكي ميگفت حتما دلش درد ميكنه ،يكي ميگفت آروغشو نميگيري ،يكي ميگفت خوابش مياد؟ يكي ميگفت بدسره؟ يكي ميگفت نبات بهش بده .اون يكي ميگفت دمرش نميكني؟ خسته بودم .يك شب ساعت 12 شب مادر را كشيدي خونمون از بس گريه ميكردي . بعضي شبها مادر ميومد خونمون تا مراقبت باشه .من وبابايي ميخوابيديم.چند شب هم رفتيم خونه مامان آذر اينا تا مامان آذر كمك بده براي آروم كردنت .فقط با صدای سشوار آروم میشدی .شب تا صبح بابایی مثل تفنگ سشوار به دست میخوابید همینکه صدات در میومد شسوار را روشن میکرد . خلاصه بعد از 4 ماه و20 روز خوب خوب شدي الهي قلبونت برم شدي دخمل گل ماماني

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به تیارا گلی می باشد