تیاراتیارا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره

تیارا گلی

تشکر از زبان تیارا

میخواستم اینجا از تمام کسانی که از اون وقتی که فهمیدند من توی دل مامانم اومدم مامان ومنو دلداری دادند وپیشمون بودند تشکر کنم : اول از همه از بابا مهرزاد و مامان زهرا که همیشه پیشمون بودند و مارا تنها نگذاشتند بخصوص مامان زهرا که از همون اول زحمت من ومامانمو کشید وما را شرمنده کرد . الان هم که من هرروز پیشش هستم و اذیتش میکنم .امیدوارم همیشه سلامت وشاد پیشمون باشه.واقعا زبانم قاصر است از تشکر ازت مامانی خیلی دوست دارم. بعد یک تشکر ویژه از خاله مرضیه (دختر عمه مامانم ) که همیشه احوالپرس مابود و برامون دعا میکرد نمیدونید چقدر به من و مامانی دلداری می داد .راستی همیشه برامون غذاهای خوشمزه می آورد خاله جون فکر نکنی من اون کیک و رنگینکاتو فرا...
9 آذر 1390

باز هم عکس

این هم خاله سوسکه   تیارا والنا -شهریور 90 الهی مامان قربون اون چشمای خوشکلت بره اینجا هم بالاخره توی روروئک نشست  این عکستو خیلی دوست دارم عزیییییییییزم ...
6 آذر 1390

باز هم عکس

اینجا دخملی 4 ماهه بود بعد از یک حمام و خواب 3 ساعته این هم یک عکس دیگه توی 4 ماهگی   اینجا تیارا گلی 5 ماهشه     این لباسو خاطره جون برای مخملی خریده اینجا دخمل خوش خنده مامانی 6 ماهه است اینجا هم با عمه و النا رفته بودیم پارک   ...
6 آذر 1390

كارها ي دخملي

الهي قربون تو دخمل گلم برم اين روزها خيلي شيرين تر از قبل شدي .علاقه عجيبي به حيوانات بخصوص گاو داري .عمه هم از كيش برات يك بسته حيوانات آورده كه خيلي دوسشون داري . گاو وگوسفند  و گربه  راكامل ميشناسي و صداشون در مياري قربون اون حرف زدنت برم .وقتي ميگم گاوه گجاست؟ عروسك گاوه را نشون ميدي وميگي ما .ماهي و مرغ هم ميشناسي و وقتي ميگم ماهي شو .لباتو غنچه ميكني.يك ني ني كوچولو هم داري كه مامان وبابا ميگه خيلي دوسش داري .هميشه بغلش ميكني و فشارش ميدي صداش در بياد.  به كتاب هم علاقه داري . عكس ني ني را كه ميبيني ميگي نييي.کلاغ پر و لی لی لی حوضک میکنی قربون اون زبونت برم .از آهنگ غمگين بدت مياد وبغض ميكني .اما همينكه آهنگ ش...
30 آبان 1390

تعطيلات آخر هفته...

سلام تيارا جونم .پنجشنبه و جمعه  خيلي خوبي داشتيم . مريم ونسيم وزن عمو ماري وآقا هادي اومدند اصفهان و اين دو روز باهم بوديم خيلي خوش گذشت . پنجشنبه شب هم رفتيم سيرك ،من ميخواستم با شما بمونم خونه چون فكر ميكردم شما از تاريكي بترسي اما با اصرار بابايي رفتيم و اتفاقا بهت خيلي خوش گذشت ،با شروع آهنگ دست ميزدي و شادي ميكردي و با اومدن حيوانات هم با تعجب وعلاقه نگاه ميكردي و در كل خوش گذشت بهت عزيزم . چه قدر خوب بود اگه هر چند وقت اينجوري دور هم جمع ميشديم .ياد اون روزها بخير كه وقتي بعد از چند ماه با دختر دايي ها يا دختر عموها دور هم جمع ميشديم و خيلي خوش ميگذشت .اما نميدونم چرا چند وقتي است همه از هم دور شدند.به اميد برگشت اون روزهاي خو...
28 آبان 1390

8 سال گذشت..........

    مهربان باباي من ....................... ٨ سال با هزاران دلتنگي وافسوس گذشت و هنوز صداي دلنشينت نوازشگر دلهاي شكسته مان است حضورت در تمام لحظه هايمان جاري است . اي مهربانترين،نازنين باباي من 8سال است يلدايمان را دركنار قاب خالي از وجودت در نگاه سوختن شمع به سپيده رسانديم .از آن شب پرگشودنت زندگيمان بي تو دگر رنگي نداشت .رفتي و با خود تمام مهر و محبت و صفا را بردي. دلم عجيب گرفته است .دلتنگ اون نگاه مهربانت هستم .دلم براي آرزوهاي به بار ننشسته ات ميسوزد.مي دانم كه عجيب تشنه ديدار نوه هايت بودي اما افسوس و صد افسوس كه دست تقدير نگذاشت سايه ات بر سر ما وبچه هايمان باشد .باباي خوبم چقدر دلم ميخواست بعد از تولد تيار...
26 آبان 1390

يك روز بد

سلام دخمل گل ماماني الهي مامان فدات بشه كه ديروز (21 آبان ) يك روز بدي بود برامون .ساعت 2:30 بعدازظهر طبق معمول رسيدم سر كوچه مادرجون ،خسته بودم وفقط به تو فكر ميكردم كه الان در را باز ميكنم ، فقط لبخند هميشگيت ميتونه خستگي را از تن ماماني دور كنه .همينكه كليد را توي قفل چرخوندم صداي گريه وفريادهاي تو را شنيدم ،پيش خودم فكر كردم حتما خسته اي و مثل هميشه مادرجون بيدار نگهت داشته تا من بيام بهت شير بدم و بعدش بخوابي در اتاق را كه باز كردم ديدم مادر جون و عمه سپيده هراسان تو را دست به دست ميكنند ، دمرت كردند واصلا به اومدن من توجهي ندارند .من كه نفسم بند اومده بود هر چي ميگفتم چي شده ميگفتند حالت تهوع داره و حالت استفراغ .بغلت كردم مامان جون...
22 آبان 1390

11ماهگي

    11 ماهگيت مبارك دختر قشنگم   تيارا جونم 11 ماهه كه  پيشم هستي الهي قربونت برم .چيزي به تولدت نمونده ومن هنوز نميدونم براي جشن تولدت چيكار كنم آخه سالروز تولدت روز عاشورا است . امروز روز عید قربان هم است .صبح با بابایی بردیمت پارک یه عالمه تاب بازی کردی .بعدش هم بابایی برات یک کت خرید که خودش برات خیلی ذوق کرد وقتی تنت کردم عزیزم.راستی امروز چند قدم چهار دست وپا رفتی وکلی برات ذوق کردیم .در کل امروز روز خوبی بود برامون قربونت برم. این هم عکسهای پارک امروزت  دیگه نمیشد بیاریمت پایین     این هم سرسره بازی تیارا خانم عکس تیارا گلی با کتی که ب...
22 آبان 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به تیارا گلی می باشد