تیاراتیارا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 6 روز سن داره

تیارا گلی

15 ماه و 4 روزگی تیارا جونم

1390/12/22 10:19
نویسنده : مامانی
573 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیز دلم

زیبا

قبل از هر چیز ورودت به ماه 16 زندگیت مبارک .الهی 150 ساله بشی

عزیز دلم 15 ماهه که من طعم خوشبختی را چشیدم و هر روز که میگذره بیشتر وبیشتر بهت وابسته میشم و بیشتر دوست دارم وصد البته خدا را بابت این هدیه آسمانی شکر میکنم .

 

عزیز دلم خیلی بامزه شدی .از کارهات و حرف زدنت که میخوام درسته قورتت بدم .دایره لغاتت وسیع تر شده و خیلی بلا شدی .وقتی از سرکار میام خودتو می اندازی توی بغلمو وبوسم میکنی .وای که طعم بوسه های تو را به دنیا نمیدم و خستگی واز تنم بیرون می بری .

بعد از ناهار وقتی میخوام استراحت کنم و خودمو به خواب میزنم میای بالای سرم دست میکشی روی صورتمو و با لحن خودت میگی مامانی مامانی و بوسم میکنی فدای مهربونیات .خدایا صدهزار مرتبه شکر بابت ااین همه نعمت که به من عطا کردی .

با عروسکات مثل همیشه سرگرم میشی وبراشون ذوق میکنی . علاقه زیادی به نقاشی وبه قول خودت چشم چشم دو ابو داری و به مداد میگی ابو (ابرو) .حرف زدنت هم که خوبه هزار ماشاءاله صدای همه حیوونا را بلدی .کلمات جدید علاوه بر کلمات قبلی : به النا میگی اینا ، برتعال (پرتغال) .

فقط تنها چیزی که منو نگران کرده و کلافه ام

     

از دستت . راه رفتنت که اصلا تاتی نمیکینی و حتی مستقل نمی ایستی . دکتر هم بردمت میگن هنوز وقت داره .خیلی تنبلی مامان جون .اصلا برای تاتی کردن همکاری نمیکنی .بابایی برات واکر هم خریده اما دوست نداری به خودت زحمت بدی و من واقعا برات نگرانم و مثل همیشه سپردمت به دست خدا .انشاءاله که مشکلی نیست جز تنبلی تو وروجک .

 

راستی یک خبر دیگه اینکه کنجدی خاله صفورا که اسمش توی وبلاگت هم هست پرکشید ورفت پیش خدا .دوست خوبم توی 6 ماهگی متوجه مشکلات چنینش شد و با صلاحدید دکترش مجبور به قطع حاملگی شد .باز هم خدا را شکر که زود متوجه شدند .انشاءاله خدا بهش یک نی نی سالم وصالح میده .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

گیلدا
25 اسفند 90 9:30
سلام عزیزم.النای منم خیلی دیر راه افتاد .حدود یک سال و دو یا سه ماهگی.ولی قبلش خودش دست من یا باباش رو می گرفت و راه می رفت ولی به محض اینکه دستش رو رها می کردیم سریع می نشست و می زد زیر گریه.نگران نباش بالاخره راه می افته شاید علتش احتیاطش باشه که می خواد وقتی مستقل شد و مطمئن راه بره.بالاخره یه روز بابا بزرگش گولش زد.یه سیم بلند حدود 2 الی 3 متر داد دستش و گذاشتش کنار دیوار و خودش ایستاد وسط اتاق.و سر سیم رو گرفت.النا هم فکر می کرد بابا بزرگش دستش به سیمه دور اتاق رو 2 دور زد .خلاصه بعد دید بابا بزرگش وایستاده وسط و داره بهش می خنده.از اون روز به بعد خودش راه رفت.
مامان آنیا
25 اسفند 90 12:48
ورودت به 16 ماهگی مبارک عزیزم قربون اون محبت ها برم که به مامانت می کنی واقعا خسته گی آدم در میره وقتی بچه ات بوست میکنه و نوازشت میکنه
سحر مامان آراد
26 اسفند 90 0:33
عزیزم جیگرتو خاله تنبلی نکن تا مامان خانمت حرص نخوره ایشالا همیشه سالم و سلامت باشی
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به تیارا گلی می باشد