تیاراتیارا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره

تیارا گلی

بازم عکس از راننده کوچولو

تیارا جونم عاشق رانندگیه وفرصت پیدا کنه میپره پشت فرمان و خیلی وقتها هم توی دل بابایی میشینه و رانندگی میکنه وااین پدر و دختر اصلا به داد وهوارهای مادر نگران توجه ای ندارند .این عکس هم دیروز که رفته بودیم بیرون و بابایی پیاده شد رفت مغازه گرفتم ماهی کوچولو فدات شم واینجا هم سعی در جابجا کردن سوئیچ داری ...
11 خرداد 1391

عکسسسسسسسسسس

عکس از ایستادن دخملی بعد از اینکه این همه حرص داد تا راه افتاد در 17 ماهگی تیارا خانم اصلا حمام کردنو دوست نداره وبا گریه حمام میکنه جدیدا دارم باهاش کار میکنم در طول روز چند بار میبرمش توی حمام و عروسکشو حمام میکنیم ومیایم بیرون تا ببینم ترسش میریزه این هم عکس بعد از حمامش تا حالا اصلا برای دخترم کفش نخریده بودم یا روی سیسمونیش بوده یا اینکه هدیه گرفته این اولین کفشیه که با انتخاب خودش خریدیم براش البته خیلی راحته و جغ جغیه و خیلی دوست داره باهاش راه بره هرچند هنوز خوب نمی تونه با کفش راه بره ...
11 خرداد 1391

تیارا و باغ و گردش

جمعه 5 خرداد با مادرجونا و عمو مهیار و دایی اینا رفتیم یک باغ برای توت خوری که این چند تا عکسو ازت گرفتم اینجا هم النا برات تل خودشو زده روی موهات و دو تایی کلی ذوق کردید این دوتا عکس هم نتیجه پیاده رویهای عصرانه روزهای بهاری مما حوالی خیابان حکیم نظامی_خونه مادرجون ایناست) اینجا رفتیم سرکوچه مجله بخریم که تو هم یک کتاب برداشتی عزیزم این یکی هم تو کوچه مادرجون اینا با دختر همسایشون گرفتم ازتون ...
11 خرداد 1391

تیارا وبستنی .....

چند روز پیش رفتیم خونه خودمون .توی راه خوابت برد بین راه بابایی رفت سوپری خرید کنه چند تا بستنی هم خریده بود .وقتی رسیدیم بیدار شدی با هم رفتیم بالا و بابایی داشت ماشین پارک میکرد .بهت بستنی دادم و گفتم بابایی برات خریده و وقتی بابایی اومد بگو دستت درد نکنه برام بستنی خریدی و باز کردم بهت دادم اصلا فکرشو نمیکردم متوجه شده باشی .از اونجایی که بعد از خواب خیلی این بستنی بهت چسبیده بود وقتی بابایی اومد بالا فوری گفتی بابایی میسی بسین یعنی بابایی مرسی بستنی .از اونجایی که خیلی برات ذوق کردیم وخوشت اومد تند تند بستنی میخوردی و میگفتی بابایی میسی بسین .آخه به بستنی میگی بسین .الهی قربون این دخمل باهوشم برم این هم عکسای اون روز اینجا...
11 خرداد 1391

تیارا و پارک

از اونجایی که امسال با توجه به باز بودن آب زاینده رود و فوق العاده بودن هوای پارکهای اصفهان .تقریبا هر روز بعدازظهر که بابایی میاد با هم میریم پارک و شما هم حسابی بهت خوش میگذره چند تا عکس ازت گرفتم که اینجا میذارم . یاد گرفتی همین که بابایی میاد خونه خودتو لوس میکنی ومیگی بابا پارک ، تاب تاب قربون اون شیرین زبونیات برم این عکستو خیلی دوست دارم ...
10 خرداد 1391

تولد النا

سلام عزیز دلم ببخش این مامان تنبلو که مدتیه وبتو آپ نکرده یه عالمه عکس ازت گرفتم که چند تاشو امروز اینجا میذارم .اول از همه 26 اردیبهشت تولد النا بود که مامان تنبلش براش جشن نگرفت و یک کیک خریدیم وبا بچه ها چند تا عکس ازتون گرفتیم .این هم عکساش قربون اون فوت کردنت برمممممممممم اینجا هم در حال ذوقیدن واسه فشفشه ای طبق معمول اینجا هم در حال انجام حرکات موزونی هههههههه ...
10 خرداد 1391

هورا................

هورررااااااااااااا بالاخره داری منو از غصه بیرون میاری وچند قدمی راه میری .چند قدم بین من وبابایی قدم بر میداری و بعد هم خودتو میزنی زمین و میگی آخ . الهی فدات بشم خیلی خوشحالم .امیدوارم قدمهای بزرگی توی زندگیت بر داری وهمیشه موفق و سلامت باشی .  این روزها خیلی بامزه تر شدی .تقریبا تمام کلمات به خوبی ادا میکنی و ماشاءاله حرف زدنت خیلی خوبه قربونت برم . ...
25 ارديبهشت 1391

اندر احوالات اخیر تیارا گلی

تیارا جونم چند وقتیه که درست وحسابی برات ننوشتم  آخه 14 اردیبهشت عروسی مهیار بود و از چند روز قبلش تا چند روز بعد از عروسی درگیر کارهای عروسی بودیم .خدا را شکر خیلی خوب بود وخوش گذشت هرچند شب عروسی شما به دلیل درآوردن دندان 15 و16 بیقرار بودی .اصلا لباس عروستو نپوشیدی و درست وحسابی ازت عکس ندارم اما چند تا عکس از حنابندون دارم که واست میذارم .   عکس حنابندون  عمو مهیار این هم پاتختی که هنوز بیقرار بودی ...
25 ارديبهشت 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به تیارا گلی می باشد