تیاراتیارا، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره

تیارا گلی

مسافرت شمال (دریا و ماسه بازی)

عاشق ماسه بازی شده بودی و می گفتی مامان بازی کنم بازی کنم با ماسه چون هوا خنک بود نیمتنه مایوتو بهت بپوشوندم وبهت میگم تیارا بالاخره مایوتو پوشیدی وروجک به من میگی مامان مسخره میکنی همه متعجب از این حرفت که اینو از کجا یادگرفتی دیگه شیزین زبونم بعد از یک ماسه بازی حسابی و دوش گرفتن یکساعتی خوابیدی و دوباره آوردمت ساحل که چشمت به پفک افتاد و توی مسافرت هم ممنوعات خوراکی هات به هم ریخت و حسابی از خجالت شکمت در اومدی و آبمیوه و پفففففففففففکککککککککک خوردی و حسابی منو حرص دادی . ...
1 مهر 1391

مسافرت شمال (شروع مسافرت)

سه شنبه شب 21 شهریور 91 ساعت 8:30 شب از اصفهان راه افتادیم .از وقتی راه افتادیم و مادرجون توی ماشین ما بود خیلی خوشحال بودی و زبون میریختی و خوشحالی میکردی .قراربود کرج بخوابیم اما راننده ها احساس خستگی نکردند و به راه ادامه دادیم حدود ساعت 3 نیمه شب که از کرج بیرون رفتیم با ترافیک عجیب جاده روبرو شدیم طوریکه ماشین ها همه خاموش بودند و ماشینی حرکت نمی کرد شما که در خواب ناز بودید اما من چون میترسیدم بابایی خوابش ببره نمی خوابیدم .بالاخره ساعت 10 صبح چهارشنبه با زحمت به چالوس رسیدیم و سلمانشهر یک ویلای کنار دریا را برای سه شب اجاره کردیم .روز اول ابری و کمی سرد ودریا طوفانی بود .اما از روز دوم هوا و دریا بسیار عالی بود وخیلی خوش گذشت .شما هم ...
1 مهر 1391

دخترم روزت مبارک

دخترم ، تاج سرم من و تو هر دو ز یک آغازیم تو همان مادر فرداهایی من همان دختر دیروزینم نقشه ی کهنه ی دیروزی من نقش فردای تو نیست خوب میدانم من با همین چشم نباید به جهانت نگریست کاش میدانستی مادرت با همه هم نسلانش بذرهای بدوی میپاشید تا تو با آن پسر همسایه هر دو یکسان و برابر باشید تا اگر ساده سلامش کردی کس نگوید که عجب عاشق بود! برسی تا به نهایت تا بدان قله ی اوج که تو را  لایق بود آرزویم اینست که در آیینه ی فردایی تو نه تو حوا باشی و نه شویت آدم همه انسان باشیم عزیزم امروز روز توست ، امیدورام از لحظه لحظه زندگیت لذت ببری و به تمام خواسته های زندگیت برسی &n...
28 شهريور 1391

اولین مسافرت شمال تیارا گلی

بالاخره بعد از چند بار تصمیم مسافرت شمال و کنسل شدن به دلایل مختلف امروز قراره بریم شمال .یکبار پارسال وقتی تیارا 9 ماه بود خواستیم بریم که نشد ویکبار هم چند روز پیش (عید فطر) که متاسفانه عمه نصرت (عمه مادرجون ) به رحمت خدا رفت ونرفتیم . اما اگر خدا بخواد امشب راه می افتیم به سمت شمال .امیدوارم سفر خوبی داشته باشیم وتیارا خانم هم اذیت نشه . به امید سفر خوب وبیخطر برای ما وهمه مسافران .انشاءاله پست بعدی را با عکس های اولین مسافرت شمال شروع میکنم ...
21 شهريور 1391

تیارا و جزیره بازی

این عکس ها 2 شهریور وقتی برای اولین بار رفتیم جزیره بازی ازت گرفتم که خیلی هم دوست داشتی و یک مرتبه دیگه هم رفتیم .جزیره تخصصی بازی کودکان واقع در پل فردوسی اصفهان که غرفه های زیادی برای بازی بچه ها داره که فقط اتاق غنچه ها مناسب سن شما بود که خیلی دوست داشتی و دوبار برات شارژ کردم آخر سر هم با گریه و قول بستنی بیرون اومدی .این مجموعه بنظرم مجموعه خوبی است بخصوص برای بچه ها چون اتاق نمایش ،خلاقیت و نقاشی هم داره .امیدوارم مثل بقیه چیزهای خوب یکباره جمع نشه وبتونیم ازش استفاده کنیم اینجا دم در اتاق نمایش منتظر اومدن النا هستی تیارا در حال تاب بازی اینجا هم رفته از فروشگاه جزیره بیسکوییت خریده ...
20 شهريور 1391

تولد بابا مهرزاد

  چه لطیف است حس آغازی دوباره، و چه زیباست رسیدن دوباره به روز زیبای آغاز تنفس… و چه اندازه عجیب است ، روز ابتدای بودن! و چه اندازه شیرین است امروز… روز میلاد… روز تو! روزی که تو آغاز شدی! تولد مبارک   امروز 20 شهریور تولد بابای خوب ومهربون تیارا گلی است . از همینجا به این بابای مهربون تبریک میگم وامیدوارم همیشه سلامت وموفق باشه . دیشب از طرف تیارا گلی برای بابا یک کیک از عموقناد خریدم وخونه مادرجون یک جشن کوچولو برای بابایی گرفتیم این هم چند تا از عکسهای دیشب در ضمن عروسک تیارا هم تفلد بابایی اومده بود وتیارا هم با عشق بغلش کرده بود وبهش شمع و کیک نشون میداد با ا...
20 شهريور 1391

تیارای 21 ماهه من

سلام دختر قشنگم اینقدر این روزها بلا و شیطون وشیرین زبون شدی که فقط میخوام درسته قورتت بدم هر جا بریم با شیرین زبونیات خودتو تو دل همه جا میکنی .این عکس هم دیروز سپهر ازت گرفت بهت میگم ژست بگیر این طوری ژست گرفتی عروسکم .دیگه همه چی میگی وبعضی اوقات یک حرفهایی میزنی که همه متعجب از اینکه این حرفها را کی یاد گرفتی .مثلا چند روز پیش از توی آشپزخونه صدات کردم تیارا بیا اومدی پیشم وگفتی مامان صبر کن الان میام و دوباره رفتی یا اینکه به بابات گفتی بابایی خیلی بدی بابا هم متعجب گفت چرا ؟ میگی بستنی نمی خری ....الهی من قربون اون حرف زدنت برم . این هم یک ژست دیگه و عکس بعدی در حال حرکات موزون موبایل منو میاری و میگی مامان لالایی بذار م...
18 شهريور 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به تیارا گلی می باشد