تیاراتیارا، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره

تیارا گلی

تیارا و سرسره بازی

تیارا جونم ببخش این مامان تنبلو که اینقدر دیر به دیر برات مطلب میذارم . چند تا عکس از تابستون مونده که برات توی وب نذاشته بودم که امروز میذارم . این عکس سرسره بازی کردنته که تقریبا هفته ای دوبار سرسره را می آوردیم برات توی خونه مادر جون تا بازی کنی . اینجا هم داری خرسوتو سرسره بازی میدی مهربونم .اینقدر بامزه میگی بشین آفیین خرسو ...
9 مهر 1391

تیارا و عروسک بازی

دختر گلم عجیب عاشق عروسک و عروسک بازی هستی و مثل یک مادر مهربون با عروسکات حرف میزنی و براشون لالایی میخونی ،بهشون غذا میدی .بعضی اوقات یک حرفهایی میزنی که ما میمونیم اینا را ازکجا یاد گرفتی اینجا هم داشتی با عروسکات بازی میکردی و براشون لالایی میخوندی که من اومدم تو اتاق و دیدم خیلی بامزه داری خوابش میکنی چند تا عکس ازت گرفتم اینجا بهت میگم خوابش کن پس چشمای خودتو میبندی اینجا هم براش لالایی میخوندی و میگفتی بخواب دیجه شببخر (بخواب دیگه شب بخیر ) الهی من فدای این دخمل شیرین زبونم بشم ...
9 مهر 1391

تیارا و لاک پشت

از اونجایی که خیلی به حیوانات علاقه داری و پا به پای بابایی برنامه های حیات وحش را می بینی وبه کتاب حیوانات هم علاقه داری روز 15 شهریور بابایی از دوستش برات یک لاکپشت کوچولو آورده بود . که یک روز مهمون ما بود توی یک جعبه کفش و بعدش بردیمش خونه مادرجون توی باغچه که هنوزم توی باغچه برای خودش می گرده . و اینجا لاکپشت بیچاره از دست شیطنت های تیارا خانم چپ کرده ...
9 مهر 1391

تیارا شیطون

یک روز جمعه که خونه خودمون بودیم خواستم لباساتو عوض کنم بریم خونه مامان آذر اینا که با شیطنت خاص خودت لباساتو نمیپوشیدی و میگفتی میخوام بازی کنم .این هم عکساش ...
9 مهر 1391

تیارا و تابستان های داغ خونه مادرجون

توی تابستون امسال هر روز بعدازظهر با النا بهونه آب بازی و رفتن به حیاط می گرفتید واز اونجایی که هوا خیلی گرم بود هفتهای دو سه بار اجازه آب بازی داشتید و حسابی کیف می کردید این عکس ها هم شهریور  آخرین باری که توی سال 91 آب بازی کردید با النا و آرشام .   ...
9 مهر 1391

پیرزن کجا میری

وقتی بهت میگیم تیارا پیرزن شو خیلی بامزه کمرتو خم میکنی و خودت میگی پیرزن کجا میری ؟ این عکسات که مربوط به مرداد 91 است چون توی حرکت ازت گرفتم خیلی کیفیت خوبی ندارند اما میخوام یادگاری توی وبت بمونه   ...
9 مهر 1391

باب اسفنجی و یک تشکر ویژه از خاله پریسا

حدود یک ماهی میشد برای تیارا دنبال باب اسفنجی خوشکل که عروسک مورد علاقه دخمل گلمه میگشتم و پیدا نمی کردم .شمال هم همش دنبالش بودم اصفهان هر جا می رفتم میگفتند تمام شده یا اگر داشتند از این دوختهای الکی و با پولیش و سفت بودند . تا اینکه بعد از برگشت از مسافرت خاله پریسا که شاهد گشتن ما بود .توی سیتی سنتر اصفهان دیده بود براش خریده بود .دستت درد نکنه خاله جون .تا یادم نرفته باید بگم توی این مسافرت تیارا خانوم حسابی خاله پریسا و زهره جون را اذیت کرد .انشاءاله جبران کنیم محبت هاتون را . این هم عکس باب اسفنجی و پاتریک که خاله پریسا زحمتش را کشیدئه و تیارا کلی براشون ذوق کرد و دست کسی نمی ده ...
9 مهر 1391

مسافرت شمال ( روز آخر )

شنبه صبح هم وقتی آقایون داشتند وسایل را توی ماشین ها جا میدادند چند تا عکس ازت گرفتم که میخواستی بازم بری دریا اینجا بهت میگم بیا بریم سوار ماشین بشیم پشت سرت که دریا است را نشون میدی ومیگی بریم دریا ساعت 11 از سلمانشهر راه افتادیم .بین راه چند تا فروشگاه ایستادیم و برای دختر خوشکلم یک پالتوی خیلی ناز خریدم و مقداری خوراکی وسوغاتی های شمال و ساعت 2 از چالوس زدیم بیرون که بازهم با ترافیک وحشتناک جاده و مه خیلی بد روبرو شدیم . ساعت 2 نیمه شب رسیدم تهران .چند ساعتی کنار مرقد امام خوابیدیم و دوباره راه افتادیم و ساعت 10:30 صبح یکشنبه اصفهان بودیم که من شما را گذاشتم پیش مادر جون و سریع رفتم سر کار چون مرخصی نداشتم . و این هم...
1 مهر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به تیارا گلی می باشد